سید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و باباسید امیرحسین جون, عزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین، گلی از بهشت

عیـــــدانه ***

پسرکـــم، کــــــــــــــاش "دلـــــــــــــت"  تا  همیشـــــــــــــه دریایـــــــــــــــــی بمــــــــــــــــــــــاند. T ...
11 فروردين 1394

عیـــــدانه **

" گـــیل آقا" شخصیت خیالی اینروزهایش است، وقتی نمیخواهد به سوالمان جواب دهد یا غذایش را تمام کند...گیل آقا وارد صحنه می شود امروز با هم در حال صرف صبحانه بودیم که : امیرحسین: نون، کره و عسل بخورم بزرگ بشم؟ بابا: آره بابا، بزرگ بشی که چیکار کنی؟ امیرحسین:برم مهدکودک بابا:بعدش کجا بری؟ امیرحسین:برم مدرسه بابا:بعدش کجا بری؟ امیرحسین:برم دانشگاه بابا:بعدش چیکار کنی؟ امیرحسین: برم سرِ ِکار من و بابا: بابا: بابایی یعنی نمیخوای عروسی کنی؟ امیرحسین:لقمه در دهان سرش را تکان می دهد  بابا: با کی میخوای عروسی کنی? امیرحسین: دخـتر من و بابا: مامان: امیرحسین جان اسم دخترمون چیـــ...
11 فروردين 1394

عیـــــدانه *

من در آشپزخانه در تدارک تهیه ی  نهار هستم که می بینم امیرحسین متفکرانه به بالا نگاه می کند و موفق به کشف دو عدد شمع که مادرجون جهت دکور در ده سانتی متری سقف سالن قرار داده،  می شود امیرحسین(با لبخند): مامان... شمع روشن کن مامان:مامانی دستم نمیرسه به شمع ها صبر کن بابا بیاد شمعا رو بیاره پایین تا روشنش کنیم چند لحظه مکث امیرحسین(خیلی جدی): شما چرا بزرگ نشدی؟ چند ثانیه طول می کشد تا متوجه منظورش شوم مامان:مامانی، من، آب پرتقال و موز و سیب نخوردم بزرگ نشدم ... در حالی که داشتم به زعم خودم از فرصتِ بدست آمده استفاده می کردم... امیرحسین: بابا دیشب آب پرتقال خورد؟ مامان: بله پسرم ...
9 فروردين 1394
1